حکایت پند آموز خدا و گنجشک

ساخت وبلاگ
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود.http://naghashemaher.persiangig.com/image/%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86%20_%20%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%AC%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%84%20_%20%D8%A7%D8%B2%20%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%20%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%DB%8C%20%D8%B1%D9%86%DA%AF%20%D9%88%20%D8%B1%D9%88%D8%BA%D9%86.jpg دکترکپی...
ما را در سایت دکترکپی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دکتر کپی doctorcopy بازدید : 243 تاريخ : جمعه 28 شهريور 1393 ساعت: 15:22